ای قمر تابی از بناگوشت


شکر آبی ز چشمهٔ نوشت

جاودان مست چشم می گونت


واهوان صید خواب خرگوشت

خسرو آسمان حلقه نمای


حلقه در گوش حلقه در گوشت

آن خط سبز هیچ دانی چیست


که دمید از عقیق در پوشت

از زمرد ز دست خازن حسن


قفل بر درج لعل خاموشت

ایکه هرگز نمی کنی یادم


نکنم یک نفس فراموشت

کاش کامشب بدیدمی در خواب


مست از آنسان که دیده ام دوشت

گر چه ما بیتو زهر می نوشیم


باد هرمی که می خوری نوشت

تو از آن برتری بزیبائی


که رسد دست ما در آغوشت

چهرهٔ خویش را در آینه بین


تا ببینیم مست و مدهوشت

باده امشب چنان مخور خواجو


که چو دیشب برند بر دوشت